رَستم از بندِ سکوت ، حمله به گفتن کردم
سجده بر قبله ی خود، پشت به دشمن کردم
جستم از پیله ی اوهام به بیدارِ نماز
به سحر روی به سجّاده ی گلشن کردم
دیده ام وسعتِ آزادیِ یک دشت به خواب
ناگهان قصدِ فرار از غمِ روزن کردم
پا بریدم دگر از دیارِ خاموشی ها
دل به آتش زده ام ، شوقِ شکفتن کردم
گرچه سر سوخته ام از شرر شعله ی خویش
شبِ ظلمانی خود لحظه ای روشن کردم
????شعر و طرح از سحرفهامی(آهو)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 07 مهر 1402 09:44
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
سحر فهامی 07 مهر 1402 13:16
هزاران درود گرامی، مرسی از همراهیتان????????????????????
سیاوش دریابار 07 مهر 1402 10:27
عشق وقتی مستی میکند
جام را آغاز هستی میکند
عشق بیمار در بستر بود
عیسی مربم زندش نمود
عشق یعنی جمعه های انتظار
قلبها جمله ما قلب قرار
گفتم این اخرین بیت و غزل
عشق یعنی صاحب ما بود از ازل
عشق جمعه غوغا میکند
عصر جمعه را پیدا میکند
ما همه منتظر عشق اخریم
همچو کودک دنبال مادریم
سلام
شعرتان بسیار زیبا بود
مانا باشید
قلم سبزتان برقرار
سحر فهامی 07 مهر 1402 13:19
هزاران درود بزرگوار سپاسگزارم از مهرتان و شعر زیبای شما را خواندم و به دل نشست ، مرسی از حضور ارزشمندتان ????????????????????????????????
حفیظ (بستا) پور حفیظ 08 مهر 1402 15:02
درودها بانو فهامی
بسیار زیبا قلم زدید،تمامی معیارهای یک غزل کامل راداشت
سحر فهامی 09 مهر 1402 14:24
هزاران درود سپاسگزارم????????
حفیظ (بستا) پور حفیظ 08 مهر 1402 15:04
درودمجدد بانو فهامی
طرحتان آنچنان زیبابود که یک کامنت جداگانه نوشتم تاازشمابابت ابنهمه هنرمندی ونبوغ تشکرکنم
سحر فهامی 09 مهر 1402 14:26
یک دنیا ممنونم از لطفتون بزرگوار هستید ، مرسی از شم هنریت که انقدر خوب درکش کردی و خوشحالم به دلتون نشست????????????????????????.