ماه در شب پورخندی زد به خورشید و بگفت
رفتی و این پهنه ی اخگر دگربار ازمنست
گفت خورشیدش که ای مغرور ماه بی صفت
صبح چون اید بفهمی نور تو هم ازمنست
چون که تو خار و خفیفی را دهند جولان همی
گوید اندر فکر خامش این سرا هم ازمنست
بایدت گهگاه نورت کم کنم ای بیخرد
وهمیاتت کم شود بود و نبودت
ازمنست
سر فرود آورد ماه از وَل وَلِ باد غرور
گفت این وادی سرای تو نبوده از منست
انقدر تو بر غرورت میفزایی هر طلوع
اخگران را شکر دیدار شبانه ازمنست
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 29 شهریور 1402 19:59
درود و سلام موفق و مانا باشید
جواد قنبریان 29 شهریور 1402 22:47
درود بزرگوار ????
سپاس از ابراز محبتتون????
سیاوش دریابار 31 شهریور 1402 15:14
سلام
درود بیکران
بسیار زیبا سروده اید
قلم سبزتان تابنده
موفق باشید
جواد قنبریان 31 شهریور 1402 21:48
سپاسگزارم از ابراز محبتتان
حفیظ (بستا) پور حفیظ 12 مهر 1402 18:07
درودها جناب قنبریان بسیارعالی