من نگار و تو نگار و او نگار
بازتابی از جمال کردگار
گر غباری جلوه ات تیره نمود
گرد را با دست خود باید زدود
دل ز کینه پاک کن عشقت زیاد
تازه کن مهر و عطوفت را به یاد
چون به یاد دوستان باشی مدام
اول هر گفتگو گویی سلام
تا سلام َت آید از اعماق دل
کینه از دل میرود بیرون خجل
چون دلت از کینه ها کردی رها
داده ای روح و روانت را بها
علتی بوده که حق پایان گذاشت
بر بقای این جهان بطلان گذاشت
تا که انسان را بیاموزد گذشت
از گذشته هرچه خوب و بد گذشت
دل پر از شادی کن و عشق و صفا
از چنین دل میرود سویش دعا
حال با حال قشنگت زو بخواه
ماه را در شب بتاباند به راه
ره چو جویی راه حق را پیشه کن وز برای پاکیت اندیشه کن
گفته این دنیا مثال سایه است
فعل نیکت وندر آن سرمایه است
تا توانی خلق را شادی بده
گو خدا هرچه که میدادی بده
ما هنوزم بنده بر درگاه تو
منتظر بر دیدن آن شاه تو
#جواد_قنبریان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 04 بهمن 1402 11:24
سلام ودرود