یا رب چه آتشی ست که بر جان غزه است
حالم چنین خراب و پریشان غزه است
ماه از فراق پنجره ها گریه می کند
فانوس خون ستاره ی چشمان غزّه است
اشکم به شوق بوسه و لالایی ِ سحر
چون کودکی روانه به دامان غزّه است
دیدم فراز آینه ی آب و آفتاب
طوفان اسیرِ کشتیِ ایمان غزّه است
هر سایه ای که پر زده تا آسمان قدس
در وحشتِ طلوع درخشان غزّه است
امروز اگر به باغ تو پاییز حمله کرد
فردا نوید عطر گلستان غزّه است
ای پیر عشق ، ساقی میخانه یِ غزل
پیمانه ات نشانه یِ پیمان غزّه است
هر کس که سرزمین دلش طالبِ علی ست
سردار توست قاسم میدان غزّه است
ما با امید دیدن خورشید زنده ایم
نامت بلند بر لب ایوان غزّه است
عادل دانشی آذر 1402
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 17 آذر 1402 10:16
لطیف و دلنشین