زده شد تکانه ای ب دل غمگین من
اغوش تو شد پناهگاه گرم تنگین تن
می آید ان مغرب تاریک ب خوابم
هر روز و شبم چشم ب راهم
تا بیایی و ببینی که چ کردی
تو سرچشمه ی شیدایی و دردی
دادی بر باد آن دل بی جان جوان را
خود کردی بدی و زدی خنجر بدان را
خموشم خموشی در ره من سرا است
آن مترسک بیجان چرا چشم ب راه است
افسوسم شده ترانه ی زیستن
تکیه ام شده صدای اشک ریختن
در مکتب ما خوشی جایی ندارد
جفای یاران ما ب عالم ربطی ندارد
چو گوهری در دل اقیانوس شب
امید دارد و امیدش هست رب
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 آبان 1402 11:59
!درود
محمد مولوی 21 آبان 1402 14:45
درود و عرض ادب شاعر گرامی
خوش آمدید مانا باشید
سامان نظری 21 آبان 1402 19:33
سلام و درود بسیار عالی و دلنشین مانا باشید
سیاوش دریابار 22 آبان 1402 08:38
.....آغاز شدم......
سپر شدم براش
برایم سنگ شد
عصا شدم براش
برایم لنگ شد
دوا شدم براش
برایم درد شد
فرهیخته ،ادیب و شاعر گرانقدر
با سلام
امروز مهمان دفتر شما شما بودم
بسیار زیبا و جاودانه بود
قلم سبزتان را می ستایم
مانا عمر گرانسنگتان
به امید موفقیت