عجب بار غم هایی در دل من نهفته.
عجب بیت شعر هایی در ذهن من شکفته.
زبانم یاری کن این حجم از بی زبانی را
چگونه گویم درد دل غافلان حیرانی را
گم گشته اند در دنیای فانی
دور شده اند از جهان اصلانی
چشم و گوش خفته از هر آیه و نشانه ی حق
فقط ظلمت زیبایی و حرف مردم شده سمق
کمتر کسی بینی از ته دل خندان
ورنه زندگی اش مشکلات کرده سندان
گروهی در اوج خوشی میبرند بسر
و پایین دشت مردمی هستند پر از فقر
شب میگوید از تاریکی های نهفته
که جمیعتی بسیار میخوابند گرسنه
شرمنده میگردند هروز پدران
از خالی بودن سفره حتی با رنجشان
یاری کن خدا ب من و هم نوعانم خودَت
دوباره شروع شویم چون کاشتن دانه ی نوَت
دوباره سبز شویم با شادی و محبت
نبینیم کسی را با بار کویی از مصیبت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 22 آذر 1402 09:19
سلام ودرود
محمود فتحی 24 آذر 1402 06:18
سلام بانو احسنت انگشت نشان روی همه درد جامعه خرابه نشین دربرابر
کاخ نشینان ازهمه جابیخبر نشانه گرفتید کسانی که درقصر زندکی میکنند
کی ازخواب غفلت بیدار خواهند شدچه فاجعه ای ازاین بالا تر بانوی گرامی
محمود فتحی 25 آذر 1402 13:34
مجدد بانویدگرامیدباپوزش بقولذحکیم عمر خیام نیشابوریدغم خوردن بیهوده چه
میدارد سوده زندگی وصیت بردارنیست تاهستی خوش باشدخواهر گرامی دانا