کاشکی آدمی زنده بودم
از گل سنوبر بودن مامان عروسکی داشتم.
کاشکی طعم تلخ و شیرین زندگی میچشیدم.
و از خوشحالی یا ناراحتی گریه ای داشتم.
کاشکی هیچ وقت بازی های محله تمام نمیشد
و از تیم فوتبال من هم جایگاهی داشتم.
کاشکی پنجره ی اتاقم بالهایی داشتند
و از جویبار و دشت ها و اسمان من هم نظری داشتم.
کاشکی عاشق میشدم مانند مجنون
و از اتش عشق من هم سوختگی داشتم
کاشکی دیرتر به خاک رفته بودم.
و از پشیمانی دردی داشتم.
کاشکی بعد از درد و گریه و غم
از بیرون قفس پناهگاهی داشتم
کاشکی زنجیر هایم را باز میکردند
و من هم از زندگی سهمی داشتم.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 دی 1402 14:27
درود بر شما
محمود فتحی 23 دی 1402 03:31
سلام آمین شاعر گرامی آرزویت برآورده شود