میزند سوسو نگاهم از لبِدیوارِعشق
تاشود شـاید مهیّا٬لحظهای دیدارِعشق
اوطبیبِدرد و درمـانِتمامِ غصههاست
هستجانمسالهادرحسرتوبیمارعشق
تاکِشد دستِ نوازشبر سَرم آننازنین
دستهاآویخته٬بر دامنِ ســـالارِ عشق
چونکه با چشمِخریداری تماشامیکنم
خودنماییمیکُنَد هرگـوشهیبازارِعشق
شعرمیجوشد زِمنتا یادِ رویشمیکُنم
تکیهگاهمگشتهنامشدرهمهْاشعارِعشق
حالمیدانمکهبعد از انتـظاریاینچنین
میکُند آخر عزیزِ جانِ من ٬ ایثارِ عشق
دستْگُل٬دلـدار گُُل٬دستینه و دستارْگُل
مرغِعشقممیکُند پرواز در گلزارِ عشق
تا نخواهد او ٬ نجنبد ذرهای از جایِخود
هرچهحامیگفتباشدلطفِآنمعمارِعشق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حسین خیراندیش 20 شهریور 1395 22:05
سلام استاد
تو که ز غافله ی عشقی و سخن پرداز
بیا تا سخن دل به هم کنیم آغاز