بَر اَبر نظر می کنم او پُر زِ سرشک است
خالی ز امیدست ، در او ناله و آهیست
شاید که زِ انجام من او دل نگران است
این راه که من می روم این راه تباهیست
از پنجره بر شهر نظر می کنم اکنون
شهر از وزش باد مُشّوش ، نگران است
با ریزش باران غم دنیا شده پیدا
رنگ غم او می گذرد ، غم گذران است
برگی که رها می شود از شاخه ی مادر
دل از هوس سبز شدن می گُسَلَد او
پاشیده شود بر رُخِ او گَردِ طلایی
بر لِه شدن و خُرد شدن دل بدهد او
جنس غم دل مثل غم ابر جهان نیست
این بارش و باران و سیاهی که غمی نیست
عالم پَسِ این بارش و باران چه قشنگ است
این ماتم و غم پُر زِ عزا ، اشک و نَمی نیست
باران که فقط مژده ی یک سوگ سپید است
بر گوش رسانَد قدمش مژده ی آغاز
بر دل برساند هوس تازه شدن را
در بارش باران هوس رفتن و پرواز
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 دی 1402 09:12
درود بر شما
محمود فتحی 20 دی 1402 00:47
سپاس گرامی شاعر
سامان نظری 20 دی 1402 12:49
سلام بزرگوار بسیار عالی مانا باشید