در غروبی خسته از گرمای روز
می رسم خیس عرق بر بسترش
با روانی پر تنش قلبی پریش
پر سوال و دیده تر من در برش
گفته اند تقدیر ذهنش خامُشیست
دارد آیا یادی از من در سرش؟
چشم هایش خیره بر سقف اتاق
کو نشان از حالت افسونگرش؟
یاد دارم گفته بود از «تا ابد»
کو ابد در لرزش غم پرورش؟
من سوالم بی جواب و بی خبر
کاش می شد عشق را «تن» باورش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 19 اسفند 1402 08:57
درود بر شما
مریم آزاد 20 اسفند 1402 14:48
درود برشما
یاسر قادری 19 اسفند 1402 20:43
زیبا و دلنشین
مرحبا بانو
مریم آزاد 20 اسفند 1402 14:49
سپاس از همراهی و نگاه پر مهر شما
محمود فتحی 20 اسفند 1402 11:55
سلام گرامی درغروب خسته از گرمای روز
سوختم پروانه وار دورشمع آتش روزگار
منتظر ماندم تا ابد هرگز نیامدداوری
باپوزش شاعر گرامی