با نگاه خستهات کدام درد را
حرف میزنی؟
با سکوت تلخ خویش
بازگوی لحظهی کدام شیونی؟
کودکم!
دزد لحظههای کودکانهات که بود؟
دخترم!
دست وحشی کدام باد
سیب سرخ عصمت تو را ربود؟
نعره ی سیاه وحشیانهی کدام مست
وحشت شبانهی تو را فزود؟
داغ آتش نگاه را
دست کوچک سیاه را
لحظههای آه آه را
خلوت سکوت و بیپناه را
با کدام شرم شعر میتوان سرود؟
تا کجا، چه وقت
میتوان برای تو ، چنین
سرد و سخت ، مثل سنگ بود؟
کودکم!
دخترم!
روی صورت قشنگ تو
مُهر ننگ ماست این کبود
***
سهم تو اگر
لحظههای کودکانهای نبود
شور و شوق شادمانهای نبود
در بهار زندگی
فرصت جوانهای نبود
گرمی حضور دستهای یک پدر،
بازوان گرم مادرانهای نبود
در هجوم بادهای سرد شهر
آشیانهای نبود،
سقف خانهای نبود
ای پرندهی شکسته بال
سهم تو اگر
هیچ دانهای نبود؛
سهم تو یقین
ضرب تازیانه هم نبود
وحشت شبانه هم نبود
له شدن چنین
سخت و وحشیانه هم نبود.
«حسین شادمهر»
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
کمال حسینیان 03 آذر 1394 22:09
درود بر تعهد قلم تان
درود
جناب شادمهر عزیز، اولین شعری ست که از شما بزرگوار می خوانم
لذت بردم از سرودۀ ناب تان
ارتباط عمودی بالا، چینش زیبای واژگان ، صور خیال قوی و ارتباط عمودی خوب از مشخصات بارز این شعر خوب بود
ممنونم که مرا هم شریک خوانش این زیبایی کردید
پاینده باشید
حسین شادمهر 04 آذر 1394 09:29
درود جناب حسینیان
از اینکه شعر حقیر را لایق چشمان خود دانستید، ممنونم.
از لطف قلمتان بنده را مورد مرحمت قرار دادید. سپاسگزار شما هستم.
علیرضا خسروی 07 آذر 1394 10:40
اکرم بهرامچی 05 شهریور 1399 19:06