3 Stars

کلمبیا دیگر دود نمیشود، وقتی کبریت ها نم کشیده اند. ..

ارسال شده در تاریخ : 01 آذر 1394 | شماره ثبت : H941830

از گوش چپش صدای سوت می آمد؛

و عابری بود که رد نمیشد از خیابان...

زیر پایش خاک ها شل شده بودند؛

و درختی که دیگر ریشه نداشت در خاک...

باران قطره اش معلق بود در هوا، شبیه تیربار شب کور دشمن؛

و عشق داشت متولد میشد، با هر لبخند آن دختر...

صدای پای مردم بود، که میگریختند از باران؛

ولی همچنان یک نفر بود که رد نمیشد از خیابان...

کلمبیا دیگر دود نمیشود، وقتی کبریت ها نم کشیده اند؛

در سرت فریاد سر میدهند گام هایی که از تو دل بریده اند...

.

.

.

از آن روز میگذرد چند سال، و آن روز بر نمی گردد،

نه تو دیگر جوانی و نه عابری لبخند به لب دارد...

و عشق اینقدر کوتاهه؛ به اندازه یک لبخند؛

که روزی بر لب او بود میان آخرین رفتن...

داری زیر بارون غرق میشی بیاد روزایی که گذشتند؛

و هر روز زمزمه میکنی: گذشته ها گذشته اند...

در سرت فریاد سر میدهند گام هایی که از تو دل بریده اند؛

کلمبیا دیگر دود نمیشود، وقتی کبریت ها نم کشیده اند...

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 201 نفر 332 بار خواندند
کمال حسینیان (02 /09/ 1394)   | علی حاتمیان (02 /09/ 1394)   | محمد جوکار (03 /09/ 1394)   | کرم عرب عامری (03 /09/ 1394)   | مسعود احمدی (03 /09/ 1394)   | علیرضا خسروی (03 /09/ 1394)   | اله یار خادمیان (03 /09/ 1394)   | زهرا حسین زاده (03 /09/ 1394)   | محمد مولوی (09 /04/ 1399)   |

رای برای این شعر
علی حاتمیان (02 /09/ 1394)  کمال حسینیان (02 /09/ 1394)  مسعود احمدی (03 /09/ 1394)  علیرضا خسروی (08 /09/ 1394)  
تعداد آرا :4


نظر 6

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا