دوباره به بی میلی میرسی و از من دور میشوی...
و اتاقت تو را در خودت غرق می کند...
صدای مادرت در آشپزخانه، که دارد با پدرت بحث می کند
و احساس بیهودگی و گناه، که روحت را از بالکن پرت می کند...!
تو تنها ترین تنهای من-ی، که داری مرا از خودت دور می کنی...
و اینجا برایت آخر دنیا ست؛ "شبکه نسیم" و بازپخش "قصه های مجید"...
صدای "تیک" و اس.ام.اس-ی از من، که آن را نخوانده پاک می کنی!
و برمیگردی به چند سال پیش، آلبوم عکسهایت را نگاه می کنی...
و حل میشوی در این حس تلخ، که داری از آن فرار می کنی...
و دل میکنی از من و یاد من، "تو داری مرا در دلت خاک میکنی..."
به فردایت دل می بندی و آینده ای؛ که از من نباشد "هیچ اثری"
دوباره صدای "تیک" و اس.ام.اس-ی از من؛
"که باز هم آن را نخوانده پاک می کنی"...
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 7
کمال حسینیان 03 آذر 1394 21:47
سلام و درود جناب حاتمیان عزیز
اثری بود کاملا روایی
با اینکه گزینۀ مناسبی از مصوت ها نداشت و ارکان جمله، به صورت نوشتاری، رعایت شده بود ولی احساس زیبایی داشت
درود بر شما
منوچهر منوچهری(بیدل) 04 آذر 1394 15:48
محشر بود جناب حاتمیان درود بر شما بسیار زیبا
علیرضا امیرخیزی 04 آذر 1394 19:23
سلام
شعر که نه ...ولی متنی خوش احساس بود
درود بر شما
علی حاتمیان 04 آذر 1394 19:45
چرا؟
علیرضا امیرخیزی 06 آذر 1394 11:17
با سلامی مجدد
قکر میکنم با نگاهی دوباره به کامنت استاد حسینیان عزیز دلایل شعر نبودن این متن تا حدودی روشن شود .
درود بر شما
علی حاتمیان 06 آذر 1394 12:11
من اینطور فکر نمی کنم.
علیرضا خسروی 07 آذر 1394 10:32