3 Stars

نیستی و باز هم با بودنت شعر ساختم

ارسال شده در تاریخ : 27 اسفند 1400 | شماره ثبت : H9420268

میکنی چادر به سر تا با خدا دیدار کنی
از زمین و از زمان فریادت آزاد کنی
میکنی راز و نیاز با آن رفیق دور دست
که به تو نزدیکتر است حتی به رگ از گردن
تو خودت از این زمانه خسته ای
اما نه
تا امید هست باید ماند زندگی باید کرد
امشبم تولدم شد
دیدی شد بیست و دو؟
میدهم با دلخوشی چاقو را بدست تو
می بُری و میخوریم از کیک مهربانی تو
کادوی شب تولدم شد لبخند تو
.
نیستی و باز هم با بودنت شعر ساختم
امشبم خود را به تو نزدیک می پنداشتم
می پرم از خواب تنهایی، کنارم نیستی
تو که تنها محرمی، دیگر بیادم نیستی
باش با آن مهربانی که به تو نزدیک تر است
از من و یادم که هیچ، از رگ به تو نزدیک تر است
خسته ام از خودم و هر چی به من مرتبطه
یه صدایی بهم میگه:
امشب بخند، تولدته...

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 86 نفر 109 بار خواندند
امیر عاجلو (27 /12/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (27 /12/ 1400)  
تعداد آرا :1


نظر 1

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا