تا آخرین لحظه ی آخرین دیدار
تا آن زمان که رسد لحظه ی دلخواه؛
آغوش تو گرم است در اوج هم آغوشی
تکرار این صحنه میشود کابوس پیروزی!
به تو میرسم در خواب های ندیده ام،
به آغوشی که مزه اش را نچشیده ام!
تو میروی هر صبح با آلارم بی رحمی؛
که مرا می برد بسوی جاده ی بدبختی
به سمت اهدافی که انتهایی نداشته اند
نه انتها که حتی ابتدایی نداشته اند!
دارد به ضجه میرسند این چشمان اشک آلود،
دوباره تو نیستی و من و تنهایی بغض...
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
علیرضا خسروی 22 آذر 1394 22:07
احسنت
زیباست
مسعود احمدی 23 آذر 1394 17:39
نسرین قلندری 24 آذر 1394 07:33
درود