"قول میدهم که برگردم"
این آخرین نجوای تو بود
می شنیدمش از چشمهایت
با اینکه بریده بود امانم را سوت قطار...
قصه از یک واگن شروع شد
که آرام آرام به ایستگاه بعد رفت
هنوز هم می شنیدم تو را
در میان هیاهوی دود و ازدحام...
سفر برای تو پرواز بود
برای من سرنوشت و تقدیر...
مینویسم بهانه هایم را
تو آنها را شعر میخوانی...
از آن قول بی فرجام تو؛
زمان گذشت و به سال رسید
کجایی که یادت کشت مرا...؟
کجایی که عاشقت را نجات بدی...؟
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
زهرا حسین زاده 22 اسفند 1394 07:24
علیرضا خسروی 24 اسفند 1394 01:13