(یاد میکده)
گرد من جمع شوید،
بگذارید که از میکده یادی بکنم؛
من بدان دین فراوان دارم!
در اسارت بودم،
بندی سبحه و سجاده و دلق،
بندی مسجد و محراب نماز،
من گرفتار شبستان بودم!
ناگهان عربده ای بشنیدم،
و سراسیمه برون گشتم تا،
بزنم فریادی، به سر آن میخواره؛
دیدمش جامه به تن بدریده،
بی خیال از هر ننگ،
بی خیال از هر نام؛
می رود عربده کش بر سویی!؛
خویش را سخت نگه داشته است،
تا نیفتد بر خاک!
گو کسی می گوید، در پی اش گرد روان!؛
گو کسی می گوید، راه او راه رهایی ست تو را!
من به این هاتف دل،
و سروشی که مرا راه به میخانه نمود،
گوش دل بسپردم!
و کنون این هستم، "عارف"ی میخواره!؛
جام گیری، خمار؛ و گواهم مستی!
غلامحسین خورشیدی(عارف)
99/1/26
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 27 فروردین 1399 17:45
درودشعر زیبایی خواندم
ایمان اسماعیلی 27 فروردین 1399 19:12
درود جناب عارف
غلامحسین خورشیدی 03 اردیبهشت 1399 09:33
سلام و صبح همگی به خیر.بابت اظهار محبت همه بسیار متشکرم و برایه همه آن ها آرزوی بهروزی و سربلندی دارم.غلامحسین خورشیدی
طارق خراسانی 04 اردیبهشت 1399 21:38
سلام
عالی ست لذت بردم
در پناه خدا
غلامحسین خورشیدی 05 اردیبهشت 1399 11:31
سلام.بسیار متشکرم.