3 Stars

سی سال...

ارسال شده در تاریخ : 13 مهر 1395 | شماره ثبت : H944070

قهقهه های کودکی انگار که بی تکرار بود
یه روزگار پر امید یادته بی اصرار بود
ما هممون ماهرِ خندیدن بودیم
توی تموم لحظه ها مشغول خندیدن بودیم
کاشکی میشد مادربزرگ خوبمون
میموند برای همیشه... حتی شده بهونمون
رو شونه های بچگی سنگینی کتابای مدرسه بود
هیچ موقع خسته از بار ملامت نبودیم
دو سه چند سال که گذشت از بچگی
قلبامون مفهوم عشقو که شناخت
ضربان هر دمش چه شور و حالی که نساخت
انقدر تازه و نو شاد و کمی غم ندیدیم
که شدیم یه نوجوون خرده پا...
کم کمی که پا گذاشتیم توی کفش بیستیا
عقلمون انگاری که بیشتری خودنما میشد
توی اشتیاق اون روزگارا، توی اوج هر دم جوونیمون
عشقو انگار تو دلا میشد که بایگانی کنیم
هممون عاشق عشقمون بودیم
منحصر به قلب هر دومون بودیم
ما هماهنگ دلای هم بودیم
یه نقطه ی گم لابلای غم بودیم
پرسه زن میون خاطرات بودیم
بیست و پنج و شش و هفت...
انگاری شور جدیدی توی قلبامون نشست
قدما تو سال سی صدای ممتد این جستجو بود
چله ی سکوت سی سال، چه صدای مبهمی بود
نه که ناگهان جوون شیم ، خوب ببین هنوز جوونیم
پریم از حس انرژی، پریم از وسوسه ی وصل...
پا به پای سن سی تا ابد ما موندگاریم.../.

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 164 نفر 224 بار خواندند
سمانه حاتمی (16 /07/ 1395)   | ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) (16 /07/ 1395)   | سلیمان پناهی (16 /07/ 1395)   |

رای برای این شعر
اولین نفری باشید که به این مطلب رای می دهید
تعداد آرا :0


تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا