قهقهه های کودکی انگار که بی تکرار بود
یه روزگار پر امید یادته بی اصرار بود
ما هممون ماهرِ خندیدن بودیم
توی تموم لحظه ها مشغول خندیدن بودیم
کاشکی میشد مادربزرگ خوبمون
میموند برای همیشه... حتی شده بهونمون
رو شونه های بچگی سنگینی کتابای مدرسه بود
هیچ موقع خسته از بار ملامت نبودیم
دو سه چند سال که گذشت از بچگی
قلبامون مفهوم عشقو که شناخت
ضربان هر دمش چه شور و حالی که نساخت
انقدر تازه و نو شاد و کمی غم ندیدیم
که شدیم یه نوجوون خرده پا...
کم کمی که پا گذاشتیم توی کفش بیستیا
عقلمون انگاری که بیشتری خودنما میشد
توی اشتیاق اون روزگارا، توی اوج هر دم جوونیمون
عشقو انگار تو دلا میشد که بایگانی کنیم
هممون عاشق عشقمون بودیم
منحصر به قلب هر دومون بودیم
ما هماهنگ دلای هم بودیم
یه نقطه ی گم لابلای غم بودیم
پرسه زن میون خاطرات بودیم
بیست و پنج و شش و هفت...
انگاری شور جدیدی توی قلبامون نشست
قدما تو سال سی صدای ممتد این جستجو بود
چله ی سکوت سی سال، چه صدای مبهمی بود
نه که ناگهان جوون شیم ، خوب ببین هنوز جوونیم
پریم از حس انرژی، پریم از وسوسه ی وصل...
پا به پای سن سی تا ابد ما موندگاریم.../.
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5