3 Stars

امید رستگاری

ارسال شده در تاریخ : 18 اسفند 1401 | شماره ثبت : H9424106

بسم رب فالق الحَبِّ و النَّوی
امید رستگاری
تقدیم به حضرت ولیعصر (روحی له الفدا)

دیرگاهی است که ما خیره به راهیم بیا
همگی غرق تمنای نگاهیم بیا

دیده از تیرگی این شب تاریک بسوخت
سخت محتاج بدان چهره ماهیم بیا

در فراموشی پیوند تو با پای قلم
مرد بی یاور افتاده به چاهیم بیا

ما به اکسیر عنایات تو بس محتاجیم
ما گنهکار و بد و نامه سیاهیم بیا

تویی آن یک که دهی ارزش و ارج همگان
ورنه چون صفر همه هیچ و تباهیم بیا

تو گوارایی بی شائبه آب حیات
ما به لب تشنگی مهرگیاهیم بیا

رستگار است هر آن کس تو امیدش باشی
ما در امّید تو جویای پناهیم بیا

شعر جوشید و شب تیره سحر شد مهدی
ما که مشتاق رسیدن به پگاهیم بیا

غبار دستگاه حسینی
#مهدی_رستگاری
بیست و چهارم اسفند یک هزار و چهارصد ویک خورشیدی
نیمه شعبان سال ۱۴۴۴ هجری قمری

دفتر شعر شیدایی
۶۱۸

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 70 نفر 164 بار خواندند
امیر عاجلو (18 /12/ 1401)   | کتایون رها (19 /12/ 1401)   | نصرت اله صفی زاده (19 /12/ 1401)   | مهدی رستگاری (19 /12/ 1401)   | دکتر سیدمحمدرضا لاهیجی (20 /12/ 1401)   | سعید آریا (20 /12/ 1401)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (18 /12/ 1401)  کتایون رها (19 /12/ 1401)  
تعداد آرا :2


نظر 7

  • امیر عاجلو   18 اسفند 1401 19:09

    درود و سلام موفق و مانا باشید rose rose rose

  • کتایون رها   19 اسفند 1401 10:19

    سلامم را پذیرا باش rose
    استاد گرانمایه سروده زیبایی را مهمان قلم و اندیشه شما بودیم !!
    اممما
    استاد ابیات غزل باید مستقل باشد
    حداکثر دو بیت و به ندرت سه بیت موقوف المعانی باشد
    بیشتر قصیده می شود !!
    روزهایت شاد شاد rose rose rose

    • مهدی رستگاری   19 اسفند 1401 13:17

      درودو سپاس. موقوف آلمانی بودن به معنی آن هست که معنی هر بیت (یا مصراع)را نتوان باخواندن بیت پیش یا پس آن قبل یا بعد از آن

    • مهدی رستگاری   19 اسفند 1401 13:42

      سلام و درود. یادداشت قبلی درست و کامل درج نشد. گفتم که موقوف المعانی شدت شعر زمانی است که درک معنای بیت و ساختار دستوری آن بدون خواندن بیت پیَش یا پس از آن ناقص باشد که این وصف در بیت های این غزل نیست‌. اصولا چنین حکمی هم در شعر فارسی و غزل سرایی نداریم که ابیات باید دارای گسست معنایی از یکدیگر باشند. در مقابل در شعر فارسی اغلب 《محور عمودی》 شعر که برقراری انسجام معنایی شعر هست، به عنوان یکی از معیارهای ارزیابی کیفیت شعر در نظر گرفته می شود. مدولاسیون در معنا جزو ابداعات حافظ در غزل بود که البته ناقض انسجام معنایی در شعر حافظ نیست. ممنونم از نقد شما. rose

  • دکتر سیدمحمدرضا لاهیجی   20 اسفند 1401 15:43

    یکی از روایت‌های حجةالاسلام مسعود دیانی در رویارویی با بیماری مهلک سرطان را بخوانید:

    چهارشنبه یکم تیر ۱۴۰۱

    رفتم خانه کتاب. بعد از یازده‌ روز. با عصا و سر و صورت بی‌مو. آفتاب وحشی و ترافیک وجودم را به آشوب کشیدند. از آقای میرزایی ـ راننده خانه ـ خواستم برایم آب بخرد. قرص ضد تهوع خوردم. افاقه نکرد. مارگزیده به خانه رسیدم. بچه‌ها از هیبت جدیدم تعریف کردند که خوب شده. می‌دانستم و می‌دانستیم برای خوش‌آمد من دروغ می‌گویند. راست این بود که نگهبان‌های دو ساختمان، دیگر مرا نمی‌شناختند. مانع ورودم شدند. معرفی هم کردم نشناختند. فقط راهم دادند. بی‌تشریفات سابق.

    آقای اراضی آمد که بخش شعر معاونت را دست بگیرد. قبل از بیمار شدنم به تفصیل حرف زده بودیم. خواستم مروری کنم. صدایم بریده و بی‌جوهر بود. به وصیت‌های پیرمردها شبیه شد انگار.

    تا یک ماندم. درد مثل جنینی در رحم مادر به لگد زدن افتاده بود. خواستم برگردم خانه. در پارکینگ از آقای ناصرزاده فهمیدم آقا رضا امیرخانی به دیدارم آمده. دوست داشتم برگردم به دفتر. توان برگشتن نداشتم. در همان پارکینگ چند کلمه‌ای حرف زدیم. امیدم داد و خندیدیم. حیف شد. تمام مدت چشم‌هایم سیاهی می‌رفتند و سرگیجه داشتم. سوزن پرگار سرگیجه‌ام بند کوله آقا رضا بود. پوسیده بود و پاره. آقا رضا نارفیقی نکرده بود. روی شانه‌اش نگهش داشته بود و به خاطر پوسیدگی اعتمادش را از او نگرفته بود.


    شکنجه برگشت بدتر از رفت بود. هر تکان خوردنی در شهر برایم حکم کابوس داشت. در خانه ناهار خوردم و خوابیدم. از درد وحشتناک بیدار شدم. اثر مسکن‌ها که می‌رفت درد وحشتناک، مبهم و گمی در تمام بدنم شروع می‌شدند.

    نزدیک غروب به زحمت نماز ظهر و عصر خواندم. عصا برای ایستادنم افاقه نمی‌کرد. دست دیگرم را به کالسکه آیه می‌گرفتم. بی‌دلیل گریه‌ام گرفته بود. نماز که تمام شد روی فرش ولو شدم. حالم کمی بهتر بود. پدرم آمد روی صندلی بالای سرم نشست. دو روز بود به ایران برگشته بودند. از بس من جان نداشتم چندان حرف نزده بودیم. دیوان حافظ آورد. حمد خواند. صلوات فرستاد. و گفت نیتش این است که جناب حافظ در این شرایط با من حرف بزند. به مقتضای حالم. بسم‌الله.

    مادرم فالم را نپسندید. به نظرش تلخ آمده بود. چندبار خواست صدای پدرم را ببرد. که ادامه ندهد. نگذاشتم. گفتم پدر بخواند: «گر از این منزل ویران به سوی خانه روم/ دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم» دوستش داشتم. مادرم نه. خودم دوست‌تر داشتم یک غزل قبل‌تر بیاید اصلا. به وقتش می‌آمد.

    بداخلاق شده بودم. و بدقلق. دست خودم نبود. اینکه مادرم در معرض این بی‌حوصلگی‌ها و نق‌زدن‌هایم بود نگرانم می‌کرد. می ترسیدم عاقبت به خیر نشوم. همین


    (روحش شاد)

    • مهدی رستگاری   21 اسفند 1401 09:58

      درود و سپاس. خداوند روح همه درگذشتگان و به ویژه صالحان را قرین رحمت خود قرار دهد rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا