نوش کردم به سحر شهدِ شکرخندش را
تا شنیدم غزلِ طبعِ هنرمندش را
یکی یک دانه همان ماهِ غزلخوان من است
که ندیدند و نبینند همانندش را
خواب خود گفتم و افسوس که تعبیر نشد
این چه سری ست؟ نفهمند فرایندش را
« مثلِ آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را»
خان و مانت همه بر باد رود ، من گفتم
نگران تا نکنی دلبر دلبندش را
شادی اش را ز خدا خواسته ام ، می خواهم
تا ببینم نگهِ حالتِ خرسندش را
پند می داد بجز عشق به راهی نروم
و نباید که فرامُوش کنم پندش را
سخنش قند و نبات است ، خدا می داند
چه شود دل شنود صحبتِ چون قندش را؟!
12تیر 1396
[1] . بیت از آقای کاظم بهمنی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
ابراهیم حاج محمدی 18 خرداد 1399 00:54
درود و سلام
در واتساپ پیغام گذاشتم ببینید.
طارق خراسانی 19 خرداد 1399 13:01
سلام و درود بر استاد بی نظیر شعر و ادب
سپاس از مهر نگاه و حضورتان
در پناه خدا