وه به چشمت شرر بی شُمَری می بینم
گوهری را که به کارِ گُهری می بینم
تا رود شب، هنرِ باهنری می بینم
آخر چشمِ سیاهت سحری می بینم
امشب از جانب بالا نظری می بینم
عشق رمزی ست به هنگامه ی شب، رمزِ عبور
می رسد چشم غزلخوان و وجودش همه نور
تا کند گرم دل مردم بیچاره و عور
در بیابان زمستانی قلبم از دور
آتشی شعله ور از چشم تری می بینم
کوچه ی تلخِ سکوتی که غم هر ساعت داشت
چهره در خویش فرو برده و ناراحت داشت
تا فرو ریختنَ ش ثانیه ای مهلت داشت
کوچه ای را که به بن بست شدن عادت داشت
بر تنش سایه ای از رهگذری می بینم
مرغ خوش خوانِ تو امروز شکسته بالش
شده غم مونسِ روز و همه ماه و سالش
رفتی و هیچ نگیری ز دلم احوالش
رَدِ پای تو به جا مانده و من دنبالش
راه پرپیچ و خم و پُرخطری می بینم
ترس از سینه برون کرده چنین می خوانم:
«میدهم در رهِ معشوق، تمامِ جانم»
باید آخر خطری کرده و آن بتوانم
ترس پنهان شده...باید بروم...می دانم
که در آغوش خطر همسفری می بینم
با شرارِ نگهت قدرتِ جانم دادی
خبرِ عشق تو از جام جهانم دادی
من مئی خواسته بودم که تو آنم دادی
دل سپردم به مسیری که نشانم دادی
در نگاهت سند معتبری می بینم
بداهه 27 فروردین 1395
مخمس با تضمین از غزل خانم عظیمه ایرانپور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 9
حمیدرضا عبدلی 29 فروردین 1395 05:40
با سلام استاد بسیار خوب سروده اید
طارق خراسانی 30 فروردین 1395 16:35
با سلام و درود
در پناه خدا سلامت باشید بزرگوار
سپاس از حضور پر مهرتان
حبیب رضایی رازلیقی 30 فروردین 1395 01:21
سلام استاد
بسیار عالی شیوا ودلنشین سروده ای
درود بر قلم پر احساس شما
یا حق
طارق خراسانی 30 فروردین 1395 16:35
سلام و درود
سپاس از حضور بهاری شما گرانمهر
در پناه خدا
محمد جهانگیری 30 فروردین 1395 22:04
در بیابان زمستانی قلبم از دور
آتشی شعله ور از چشم تری می بینم
کوچه ای را که به بن بست شدن عادت داشت
بر تنش سایه ای از رهگذری می بینم
ووو
بسیار زیبا ست استاد گرامی
لذت بردم
طارق خراسانی 28 اردیبهشت 1395 12:25
سلام
سپاس از حضور گرمتان
علیرضا خسروی 17 اردیبهشت 1395 15:06
درودها استاد گرامی
طارق خراسانی 28 اردیبهشت 1395 12:26
سلام
سپاس از حضور گر متان
طارق خراسانی 28 اردیبهشت 1395 12:25
سلام و درود
سپاس از حضور گرمتان