پیکر در این سراچه و جان جای دیگر است
جان بی گمان به ساحتِ زهرای اَطهَر(س) است
آن شوقِ بی نهایتِ افلاکِ معرفت
گویی که از تمامی هستی فراتر است
یارب، چه دیده دیده ی جانم ؟ به روز و شب
تصویر انفجارِ نور به دیده مصوَّر است
دل بُرده است ماهِ محمّد(ص) ز کهکشان
این بیکرانِ نور، خدارا، چه دلبر است
در حیرتم هنوز ز پهلو شکستگان
کاین حیرتم ز کعبه و بانوی حیدر(س) است
کعبه دلا ز آنچه در آینده می شکست
پهلو زغم شکست و همینم که باور است
زان ماجرای درد، چه گویم؟ هنوز هم
بنگر به سینه ها، چه شراری زِ آذر است
لب ها برای واعتَصموا [1] بر سکوت شد
ورنه دلم هنوز ز غافل مُکدَّر است
هرکو کلام ایزدِ دانا به رَه نبرد
بی بهره از کرامتِ آبِ سِکندر است
بر سرسرای عرشِ الهی نوشته اند
طارق که عشق، آن گل زیبای پرپر است
[1] .اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا
طارق خراسانی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 02 اسفند 1395 00:17
درودت باد استاد خراسانی گرانمهر و عزیز
چشمه معرفتت همیشه جوشان و خروشان و قلمت همواره نویسا
طارق خراسانی 03 اسفند 1395 22:17
سلام و درود بر حضرت استاد جوکار گرانمهر
سپاس از حضور گرم و مشوقانه ی آنحضرت
در پناه خدا سلامت باشید
بهناز علیزاده 05 اسفند 1395 20:21
درود بر شما استاد بابا طارق یاد اون روزها یاد باد