به صحرای کویر دل گهی چون چشمه میجوشم
عطش بی طاقتم دارد من از آن چشمه مینوشم
حلال است یا حرام اما عطش را بر طرف کردم
به ظاهر عابد شهرم لباس زهد میپوشم
زبانم عادتی دارد سخن شیرین بیان گوید
اگر گاو نری باشد من از آن شیر میدوشم
چو عطار نیشابوری منم در شک و تردیدم
قیامت کی شود برپا همیشه مست و مدهوشم
گهی افسانه میسازم گهی می خانه میسازم
کسی از من نمیداند برای آنچه میکوشم
بیانم همدم و مونس زمان وقت دلتنگی
رفیق همدم خوبم بُود هر دم به آغوشم
سلیمان گر شوی ناظم تن تو طعمه ی مور است
قلم افتاده از دستم چو شمع آرام و خاموشم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
کاویان هایل مقدم 10 آبان 1399 12:05
درود استاد بر نظم پر طمطراقی که سرودید
فقط جسارتا شاعر در تردید خراسانی حکیم خیام نیشابوری بود که یقینا مراد شما هم همین بود و اشتباها عطار را نام بردید .
قلمتان استوار
حسین خیراندیش 13 آبان 1399 19:42
سلام و درود
حق باسماست
سپاس از توجه شما