بر چشم سیاهت دل هر مرده گدا نیست
بر زلف سیاه شانه زدن کار خطا نیست
بر حسرت دیدار تو جانم به لب آمد
مردن بر فراق تو دگر بر ما گناه نیست
با آرزوی آرزویان چشم به راهیم
دیدار شما در نظرم با کس و ما نیست
روزی من از عشق تو بودم به جهان شاد
حالا دگر افسرده شدم رسم و وفا نیست
دل خسته تو عهد و وفا را بشناسد
ما بی خبر از عهد تو نیستیم چرا ما را صفا نیست
هر کس بیادت بکند قلب خودش شاد
با یاد تو بودن چرا مارا هوا نیست
عمریست که با عشق تو دارم به جهان سیر
بی دیدن رویت به ما ظلم جفا نیست
یاران کجایی که دلم گشته پریشان
خندیدن هر بی سر و پا بر ما روا نیست
هر روز به ما طعنه زنند شعری بگوید
آقای شما مرده در این عالم ما نیست
دیگر مرا صبر و تحمل تمام است
بر دوست شما تهمت آن خار به پا نیست
حالا که دست نوازش به سرم هست
قربون تو آقا دگر خاری به پا نیست
آن مرده دلان عهد و وفا را نشناسد
در خواب گرانند نگفتن که خدا نیست
وقتی که خدا هست بگو مهدی ما هست
در مکتب مولا دروغ نیست و ریا نیست
عاشق منم چونکه چه مجنون تو گشتم
دور از خدا عاشق و مجنون شما نیست
یا رب نظری کن به آن پرده نشینان
در خلوت ما آمدنش سرو و صدا نیست
ما راز نگوییم اگر بر ما نظر کرد
عهدیست مرا با تو دگر اینجا خطا نیست
گر عهد شکستم مرا خار زمین کن
ناظم مکن عهد که تو را عهد و وفا نیست
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
علیرضا خسروی 20 امرداد 1395 12:06
درودها شاعر بزرگوار