می ننوشم که غم را به دلم راهی نیست
غم عالم نخورم عاقبتش خاری نیست
دل بریدم ز جهان کار ندارم به کسی
که بر این بی کسی ما غم خون باری نیست
منکه آزاده شدم خانه غم ویران شد
راهی در پیش گرفتم که ستمکاری نیست
حاجتم را به خودش گفتم و در حال وضو
از همه دور شدم خلوت ما عاری نیست
سخنی را که شنیدم به دلم خوب نشست
در پس پرده آن غیر خودش یاری نیست
طلب از آن نمودم که مرا حاجتی هست
گر به ما هدیه کند مشکل بسیاری نیست
آرزو دارم و بر من نظر لطف کند
نظرش لطف و کمال است که هر جایی نیست
خودم از عالم و نیرنگ و ریا پاک کنم
سببش آن بشود حکمت آن باری نیست
دل ناظم به درگاه امیدش همه وقت
راز اسرار کجا بر دل بیماری نیست
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 04 شهریور 1395 21:56
حسین خیراندیش 06 شهریور 1395 22:53