اگر عشق وصال یار به سر داری مطهر باش
چو خورشید درخشانی به هر جایی منور باش
میسر کی شود بر ما وصال یار بی تقوا
مطیع مالک دل باش مخالف با ستمگر باش
به گلزار و گلستانش چو بلبل مست و شیدایی
بنال اندر گلستانش ز شادابی معطر باش
طمع از آن و این برکن به یزدان کن امیدت را
طواف خانه ی دل کن نه مایوس و مکدر باش
رها کن دل از این عالم که سودش با زیان باشد
که اسکندر به یغما رفت شما دانایی باور کن
خیال خام و باطل را به دریای خروشان ده
اگر خود را کنید آزاد کنار ماه اختر باش
سخن بشنو ز پیرانی که دانایند به این عالم
که ناظم را نشانی نیست من آن گفتم تو داور باش
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 1 از 5
نظر 1
فرزانه اختری 25 اسفند 1395 05:18
باسلام خواندم خیلی زیبا بود زنده باشید.