انگار حرصم را تو یکـجــــــا در میاوری
تا شــــــــــال زرد ساتنت را در مـیاوری
لبخند تا که میـــزنی دیوِ غــمِ مــــــــرا
زنجیــــر میـــــــکنی و از پا در میاوری
آنقَدْر خــــوبی که مرا با اشک گونه ات
هــــر بار یادٍ گریه ی "مــــادر" میاوری
با زیر و بم های تنت عمری ست راحتم
از گردنت زنجیــــــــــر را تا در میاوری
با موجِ گیســـــــوهایٍ بر شانه شناورت
حتی غرورَ از مـــــــوج دریا در میاوری
بایـد به خوشبختی کنارت اعتراف کرد
وقتــی حجاب شرقی ات را در میاوری
محـمود انصــاری
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
علیرضا خسروی 22 خرداد 1395 02:08
درودها شاعر فرهیخته