( چشم به راه )
بی تو گر رُسوایِ هر، میخانهِ مـن
شمعِ من هستی ، تو را پروانهِ من
میکـده شـد مَنزلـم ، از هجـر یـار
درفـراقـت سوختـم ، ویرانـهِ مـن
ای نگـارَم، بـُرده ای ، یَغمـا دلــم
چشم و گوشم بسته ای، دیوانهِ من
دیده شد پراَشک و ، من درانتظـار
منتظـر بـودم تـو را ، در خانهِ من
گرچه صیدَت گشتـه ام ، امـّا دلـم
شاد و خرّم زیـن ، اسارت خانهِ من
استخوانـم نَـرم شُـد ، فـریـادهـا
بـادِه درمـانم شَـوَد ، مستـانهِ من
آشنـایی گفـت زاری ، از چـه رو؟
گفتمَش کو چاره ام ؟، نالانهِ مـن
جـانِ مـن ارزش نـدارد ، در رَهَـت
سربـه دیدارَت دَهـم ، مَردانـهِ مـن
گـاه وَصلـم گَـر شـوَد ، بـا دلبـَرم
دل به راهَـت می دهَم ، جانانهِ من
سنگ قبرم ای(حبیبـم)، حـَـک شود
منتظر هستـم ، به تُربـت خانـهِ من
حبیب رضایی رازلیقی
مورخ ۱۳۹۵/۱/۲۹
اللهم عجل لولیک الفرج
ـــــــــــ ـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ
شعر بر وزن
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
متحدالارکان
بحر رمل مثمن محذوف
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
حمیدرضا عبدلی 02 اردیبهشت 1395 22:31
با سلام استاد بسیار عالی موفق باشی
حبیب رضایی رازلیقی 04 اردیبهشت 1395 03:44
سلام جناب عبدلی
میبینی اینجا چه خلوته
دستتون درد نکنه که خواندی و تایید کردی
علیرضا خسروی 10 اردیبهشت 1395 10:22
درودها استاد