( مَرو بمان )
نگاه بَر نمیکَنی
درآسمان چه دیده ای
بینِ تو با ستاره ها
زمزمه هایِ بی صدا
به ماه و آن اشارها
تو را قسم به مادرم
مکُن شتاب
مَرو بمان مَرو بمان
ندیده بوده ام پدر
به عمرِ خود چنیـن تو را
به چهره ات نشسته است
شوقِ رسیدن وصال
لرزه فتاده بر تنـم زِ واهمـه
چهره یِ بی قرارِ تو
گشته شبیـهِ فاطمـه
فتاده بر دلم شرر
رها مکن چنیـن مـرا
مَرو بمان مَرو بمان
نِگَه کُنی به آسمـان
مینگری گَهی مرا
از سرِ شب نگاه خود
دوختـه ای به اختـران
ذکرِ تو است به زیرِ لب
«خدای من
رضایِ من رضای توست
به آرزوی خود رِسـَم
به سر رسیـده انتظار»
چه وعده ای که این چنیـن
کشَد به سویِ خود تـو را
مَرو بمان مَرو بمان
نظر به شهرِ کوفه کن
شهرِ پُر از رنگ و ریا
ابلیسانِ کوفیـان
نشسته اند کمیـنِ تو
نِگر بِرهنه خنجرَش
پوشیده در زیر عبـا
خون بـه دلم نَکـن بابا
مَرو بمان مَرو بمان
........حبیب رضایی رازلیقی
آخرین افطار را مولا در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود ام کلثوم متوجه رفتارهای غیر عادی پدرش میشود و می بیند
که پدر تمام شب را ذکر میگوید و به آسمان خیره شده و میخواهد مانع رفتن پدر شود . اما تقدیر این بود که علی ع آن صبح محراب مسجد کوفه را با خون گلگون نمیاید
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 8
حمیدرضا عبدلی 09 تیر 1395 06:51
با سلام استاد بسیار عالی
حبیب رضایی رازلیقی 10 تیر 1395 01:54
سلام استاد ممنون از حضور
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 09 تیر 1395 15:08
درودها شعرفاخری سرودید مولالموحدین یارتان قلمتان انوشه
یاشایین
حبیب رضایی رازلیقی 10 تیر 1395 01:57
سلام
درودهااااا به شما خواهر بزرگوار
حسن کریمی 09 تیر 1395 17:03
جناب رضائی بزرگوار بر قرار و پاینده باشید درود بر قریحه پویا واحساس زلالتان در پناه حق تعالی
حبیب رضایی رازلیقی 10 تیر 1395 01:59
سلام استاد کریمی
ممنون از شما و حضورتان درتنهاییهایم
همیشه شمارا کنارم میبینم
علیرضا خسروی 13 تیر 1395 01:48
درودها استاد گرامی
حبیب رضایی رازلیقی 13 تیر 1395 01:56
سلام جناب خسروی عزیز
بازم دم شما گرم که یادی از مانمودیدی