آنشب که می رفتی نگاهت محشری می کرد
حتا غزل در مورد من داوری می کرد
از این حوالی رفتم و پاییز در من سوخت
شهری که مدتهاست در من دلبری می کرد
من تازه فهمیدم که باران هم خطر دارد
وقتی که دیدم دیو هم پیغمبری می کرد
دعوا سر چشم تو هم انگار بیهوده است
وقتی که با من عشق جنگ زرگری می کرد
شب بود ، باران بود ، ساحل غرق غوغا بود
انگار در من شعر رقص بندری می کرد
من رود بودم سمت دریا شاد می رفتم
دریا برایم از ته دل مادری می کرد
از آرمان های قبیله تازه فهمیدم
در لایه های ذهن من خان مسگری می کرد
دیگر نخواهم داد دستم را به هر دستی
دستت مسلمان بود ، اما کافری می کرد
حالا تمام فکر من یک آسمان بغض است
وقتی زمین خنجر به قلب مشتری می کرد
#پرستش_مددی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 18 تیر 1400 10:10
.مانا باشید و شاعر
پرستش مددی 21 تیر 1400 01:19
درود و سپاس جناب عاجلو ی عزیز
کاویان هایل مقدم 19 تیر 1400 13:15
درود بر شما سرکار خانم مددی
پرستش مددی 21 تیر 1400 01:21
درود ، یک دریا سپاس جناب هایل مقدم عزیز ، پاینده باشید
محمد علی رضا پور 19 تیر 1400 14:40
دستت مسلمان بود اما کافری می کرد
پرستش مددی 21 تیر 1400 01:24
درود جناب رضا پور عزیز ، مهرتان ماندگار
محمد علی رضا پور 19 تیر 1400 14:44
سروشی تقدیم تان:
عشق یعنی خودت صدایم کن/
به غم عشق، مبتلایم کن/
بی خودم کن، گرانبهایم کن/
و برای خودت جدایم کن/
"وَ اصطَنَعتُکَ لِنَفسی."//
(محمدعلی رضاپور)
پرستش مددی 21 تیر 1400 01:26
با درود و یک دریا سپاس همراه با یک سبد گل یاس از مهر و لطف بیکرانتان
سبز باشید و آفتابی و نونفس جناب رضاپور گرامی