می رسم از مسیری که رفتی
تا هواخواه آئینه باشم
تا غزلخوان یک فصل باران
تا پر از آه آئینه باشم
زحمتم روی دوش غزل هاست
می رسم در هواهای مبهم
سهم من از تو باران نبوده است
میچکد غم جهنم جهنم
سایه ی شعر هایم چکیدند
روی نعشی که افتاد بر خاک
نعش آهوی باران ندیده
پیش یک گرگ جلاد بی باک
بادها حرمتم را شکستند
ابرها زیر پایم نمودند
من علفزار بی بوته بودم
گرگ ها مست باران نبودند
باورم کرده بودی و رفتی
بعد تو اتفاقی نیفتاد
نقش تصویر چشمان مستت
بر تن هر اتاقی نیفتاد
سارها عین مهمان باغ اند
زار زار از تو دریا سرودند
در تن خسته از باد و باران
آتشی توی اعماق دودند
هرچه گفتم نگاهم نکردند
اهل باران که شفاف بودند
مثل آئینه های شکسته
وقت باران فقط صاف بودند
حس یک شب " پرستش " همین است
عشق یعنی که باران بگیری
بر خلاف تمام رجز ها
از دل خسته انسان بگیری
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۰۲
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 15 مهر 1395 17:20
همیشه درود و همواره آفرین بر قلم بسیار زیبا و احساس نابتان
خرسندم که هستید و میخوانمتان
در پناه خالق پروانه ها
پرستش مددی 15 مهر 1395 17:36
عرض ادب و احترام استاد گرانسنگ
سپاسگزارم از لطف و مهرتان بزرگوار
جابر ترمک 18 مهر 1395 11:08
درود بانو دکتر مددی گرامی
چهارپاره بسیار زیبایتان را خواندم روح هم ذات پنداری در این سروده تان موج می زند
عصیان قلمتان فوران باد
پرستش مددی 18 مهر 1395 12:51
درود استاد ترمک بزرگوار
سپاسگزارم از لطف بیکران شما
ممنون هستم که مرا می خوانید
می آموزم از شما استاد