این روزها دست غزلهایم کمی خالی ست
احساس من از خنده های آدمی خالی ست
هرچند زخم کهنه ی بغضم پر از درد ست
ما بین غم ها جای گرم مرهمی خالی ست
دشت غزل هایم تهی از خیل شیران ست
باغ دلم از رقص آه شبنمی خالی ست
سردرد دارم شانه می خواهم ولی افسوس
زیر سرم جای ستون محکمی خالی ست
در آسمان اشک های سرد من هر شب
جاپای رقص ساده ی یک عالمی خالی ست
ترسای من بر معبد عشقم قدم بگذار
در من عزیزم خنده های مریمی خالی ست
الهام ابراهیم چشمت توی احساسم
وقت " پرستش " نقش شوق همدمی خالی ست
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۲۴
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
محمد جوکار 23 دی 1395 20:06
" سردرد دارم شانه می خواهم ولی افسوس "
دلداده و همخانه میخواهم ولی افسوس
من عاشق دامم و تو صیاد قلب من
در دام چشمت دانه میخواهم ولی افسوس
از چشم مست تو شرابی تلخ و مرد افکن
در خلوت میخانه میخواهم ولی افسوس
شمع فروزان و شررانگیز چشمت را
در کنج این ویرانه میخواهم ولی افسوس
کهنه شراب عشق را از کنج لبهایت
با نعره ی مستانه میخواهم ولی افسوس
محراب چشمت را پرستش می کنم هر شب
آه ... ای صنم ، بتخانه میخواهم ولی افسوس
====================
همیشه درود بر مهربانو مددی عزیز
خرسندم که هستید و میخوانمتان
قلمتان زیبا و نشاط انگیز و الهام بخش است
پوزش که با بداهه ای ناچیز باستقبال چکامه ی زیبایتان امده ام
رقص قلمتان ماندگار و مهرتان پایدار
پرستش مددی 08 بهمن 1395 14:46
عرض ادب استاد جوکار گرامی
سپاس بیکران بابت بداهه بسیار زیبایتان
رقص قلمتان همواره جاودان
طارق خراسانی 26 دی 1395 21:10
سلام و درود بر شاعر بی نظیر ایران
مانند همیشه زیباست
از خداوند بهترین هارا برای تان مسئلت دارم
در پناه حق شاد زی
پرستش مددی 08 بهمن 1395 14:47
عرض ادب استاد بزرگوار
سپاسگزار لطفتان هستم
محمد مولوی 19 تیر 1399 23:13
این روزها دست غزلهایم کمی خالی ست
احساس من از خنده های آدمی خالی ست
هرچند زخم کهنه ی بغضم پر از درد ست
ما بین غم ها جای گرم مرهمی خالی ست
...