صبح یک روز به دنیای تو بر می گردم
مثل یک موج به دریای تو بر می گردم
غم فردا نخور ای ماه که با شعر و غزل
آخرالامر به فردای تو بر می گردم
دختر شاه غزلهای غریبم که فقط
به سر کوچه ی رویای تو بر می گردم
تو غزلواره ی عشقی که در احساس منی
من شب عشق به لبهای تو بر می گردم
خسته از کوچ پریشانی خویشم هر چند
باز با رسم زلیخای تو بر می گردم
آتش عشق تو سوزنده تر از خورشید است
باز هم با تب گرمای تو بر می گردم
شهر محراب " پرستش " شده در هر غزلم
مطمئن باش که با پای تو بر می گردم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۱.۰۲
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 13 بهمن 1395 00:27
درود بر مهربانوی زیبا کلام
و آفرین به ذهن و قلم و ذوقتان
اشعار نابتان همیشه مرا شاداب می کند
و احساس نابتان ستودنی است.
پرستش مددی 13 بهمن 1395 13:09
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرانقدر
سپاسگزار لطف و توجه شما بزرگوار هستم
علیرضا خسروی 13 بهمن 1395 21:41