هی می نویسم روی دیوار نگاهت
یک داستان از روی آوار نگاهت
در دور دستی که پر از احساس بغض است
تا کوچه ی بن بست تیمار نگاهت
حس می کنی باران نماد زندگانی ست
حس می کنم هر لحظه رفتار نگاهت
باران مرا می پرورد با قطره هایش
شاید بفهمد شوق بیمار نگاهت
من اشک را در چشم شبنم پی گرفتم
اما رسیدم پای اقرار نگاهت
رد تو را گاهی گرفتم از کبوتر
ماندم ولی یک عمر در کار نگاهت
هرشب " پرستش " می کنم آئینه ها را
در سرسرای سبز دیدار نگاهت
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۲.۰۳
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5