می نشینم کنار حوض سکوت
باورم را به بغض می بازم
غم و سنگینی نگاهم را
می دهم یک ترانه می سازم
قلم و دفتر و کتابم را
می دهم دست بی قرار نسیم
شعرها را به باد خواهم داد
با همین بغض های کال و عقیم
در خودم کاسه کاسه می ریزم
جرعه های شراب غم ها را
بشکند دست هرکه می شکند
قلمِ خسته ی قلم ها را
قلمی که نوشته بغضم را
روی دیوار آخرین بن بست
توی اوراق دفتر نفسم
که پر از انفجار بغض من ست
گریه گاهی علاج تنهایی ست
اشک یعنی سکوت در غربت
آسمان آسمان نباریدن
ریختن توی یک سفر غربت
می روم گوشه گوشه بنویسم
دردهای بلور اشکم را
تا " پرستش " کنم به هر شعرم
سایه های غرور اشکم را
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۱.۱۵
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
حسین حاجی آقا 16 فروردین 1396 01:32
افرین زیبا می نویسی
حسین حاجی آقا 16 فروردین 1396 01:48
لینک شعرخوب شما http://www.aparat.com/v/AetRi
پرستش مددی 17 فروردین 1396 00:28
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم از مهر و لطف شما
بزرگوارید