آشفته بود خواب مرا جغد شب پرست
قداره بند موهن و از کینه مست مست
از هر طرف وزید چو بادی پر از سموم
بی مایه ای که پشت سر هم دروغ بست
بر جان دوست زخمه زد و دادِ عقده داد
مشتش به روی صورت آئینه می نشست
راهم گرفت تا که به وجدان آرزو
تیغی زند چو بوته ی خاری زبون و مست
آهم گرفت دامن او را به هر غزل
در چشم من چو شاخه ی خشکیده ای شکست
آئینه ها " پرستش " آئینه می کنند
وقتی حسود تار دل عشق را گسست
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۱.۲۹
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5