شهر زانو زده در بستر بدنامی ها
شعر مانده ست در این حسرت ناکامیها
عشق تا شعبده بازست ملامت نکنید
مردم غمزده را پشت شب خامی ها
انتهای شب عشاق چه دامنگیر است
گاه باران بکشد کار به فرجامی ها
ما غزلخوان کدامین هنر مجنونیم ؟
که شبی گم شده در عهد بدایامی ها
روزها را سپری کرد غزل وقتی ما
می نوشتیم دو بیت از تب آرامی ها
چشم ها مست تو ، لبخند گرفتار جنون
ما کجاییم در این خلوت بادامی ها
معبد چشم تو معراج "پرستش" دارد
در غزلهای من و صبح سرانجامی ها
#پرستش_مددی
۱۳۹۷.۰۱.۰۹
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 14:25
☆☆☆☆☆