به دعای راد مردان سر عاشقان سلامت
ز گز انگبین وصلت ، به مذاقشان حلاوت
همه شب اسیر رویت به تراشه های مویت
شده مات و گوهر عشق زند به انحصارت
به کمان ابروانت شکنم هلال و آنگه
به دو سرمهی سیاهت کنم عالمی سیاحت
ندهم به هر دو عالم نمی از سرشک خونین
که مراست حال خوبان ز دو چشم و لعل نابت
عجبا چنان لطیفی که قلم خموش گردد
غم عشق سینه سوزی که نشسته در عبادت
چو طلوع زندگانی که زند همی ز مشرق
ز ستیغ تار ظلمت به در آید از عنایت
صنما چنان که بودی بنَمای رخ به «ایمان»
که نباشدم گریزی و دگر نمانده طاقت
تو که حال زار دانی ز چه رو نظر نداری
بنما چو مهر تابنده که نیست استقامت
تو بیا که گر نیائی پس از این حدیث خونین
ببرم به شاه خوبان دو سه خطی از شکایت
چو گرفته خواب و بخشیده خمار و کنج خلوت
بد روزگار از او گیر و ببخش خواب راحت
به هبوط پاک جبریل و نشستنش مقابل
نظری نما که او هم بنماید این لطافت
سحرم رسد به آوای بلند صبحگاهی
که علاج صبر باشد سر عاشقان سلامت
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
رمل مثمن مخبون مکفوف(مشکول)
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5