عاشقی میداد با بانگی حزین
سویِ معشوقش که ای زیباترین
ای همه عالم فدای روی تو
قبلهگاهم بر خم ابروی تو
روز و شب پیچیدهام در موی تو
افتخارم عاشقی در کوی تو
چشم مستت چون به عالم باز شد
نرگس شهلا چنین غماز شد
تاب گیسویت جهان را تاب داد
بر همه عالم می نایاب داد
آسمان از تو شَود نیلوفری
چرخ آموزد ز تو افسونگری
تا که پر کردی ز عشقت جام را
بردهای از جان و تن آرام را
مه جبینا کی فراق آید بسَر
برفروزی بر منِ مسکین نظر
چون که با پروانه سوزم شامها
عاقبت گیرم زِ ساقی جامها
کوه صبر از دوریت ویرانه شد
ساغرم پُر ، همدمم پیمانه شد(۱۰)
تا که هجران جمله گردد مختصر
وا گذارد ، این شرار و این شرر
در خور شأنت سرائی ساختم
خانهای را بهر تو آراستم
خانهای در دامن دشت و دمن
باد عطری آرد از بوی چمن
در رهش ریحان زنم آلاله گون
خشت خشتش آجری سیمینه گون
بر حیاطش جمله نسرین بایدت
جوی آب و حوض رنگین بایدت
شاخساری از درختان کهن
بلبلان شیدای رویت در سخن
اندرونش را سریری شاهوار
گوهری آویزم آن را نامدار
فرشها میگسترانم بر زمین
طرح و نقشی تازه و ابریشمین
میکنم آذین در و دیوارها
چلچراغ آویزمش از طاقها
خوبرویان جمله خدمتکار تو
حوریان اینگونه حسرتخوار تو(۲۰)
شرح این منزل چو او بسیار گفت
از سرِ در تا لبِ دیوار گفت
بر سخن آمد مهی نیکو سرشت
جملههایش از طلا باید نوشت
گفت سوی عاشق زار و حزین
عاشقا ، یارا ، عزیزا ، بهترین
نیک دادی شرح روی و موی من
خوب گفتی از خم ابروی من
گرچه خوبم من ولی بهتر ز من
هست زیباتر بسی در انجمن
تا که این اندیشهات در دست شد
عاشقی رفت و هوس پا بست شد
چون به حسن ظاهرم دلبستهای
ناگهان بینی که از من خستهای
باغ شدّادی که بهرم ساختی
با زر و سیمت به آن پرداختی
چند روزی را چو در آن سر کنم
بایدش بر دلبر دیگر کنم
خانهای در قلب محزون بایدم
جوی آبی از رگ و خون بایدم(۳۰)
پس اگر این منزلم در دل کنی
لاجرم عشقم چو نم در گِل کنی
تا ابد این عشق ماند پایدار
شرح آن بر جان عالم ماندگار
جای این دولتسرا جان بایدم
عشق نابی پر ز «ایمان» بایدم
بعد از این جانا کمی نیکو نگر
بر درون و حُسن باطن کن نظر
حسن سیرت به ز حسن صورت است
عاشقی بر اهل معنا دولت است
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5