عشق از اول به من نمی آمد
من امیدم به دست جادو بود
لاک پشتی به پشت افتاده
محو پرواز یک پرستو بود
_
روزها مثل برق میرفتند
من همان و تو هم همان بودی
من گرفتار این زمین بودم
تو ولی محو آسمان بودی
_
زنده بودم در اوج بی جانی
لاشه ام را به دوش میبردم
غرق فریاد های خاموشی
در سکوت ایستاده میمردم
_
مثل یک کوه مانده در زنجیر
پای در عمق خود فرو کردم
در دلم آتشی نهان اما
پیش تو حفظ آبرو کردم
_
مثل رود آمدی به بالینم
بر تنم عاشقانه سُر خوردی
ریختم ذره ذره در پایت
هرچه بود و نبود را بردی
_
مقصدت بیکران دریا بود
من ولی کوهِ مانده در زنجیر
اقتضایت گذشتن و رفتن
من به تنهایی خودم درگیر
_
حاکم شهر مردگان بودم
یک قشون مرد بی صفت پشتم
توی هر جنگ تن به تن با خود
هی خودم را به دست خود کشتم
_
واژه در واژه له شدم هرشب
شعر گفتم جنونِ بودن را
بارها خواندی و نفهمیدی
مرگ هر واژه را ٬سرودن را
_
لیلی قصه ها تو که رفتی !!!!
یادگارت بجز جنونم نیست
غیر دستان شعر در دنیا
دست آلوده ای به خونم نیست
_
عقده ای در گلوی من مانده ...
تا قلم را بدست میگیرم ....
پای جانم نشسته این مصرع
بعد از این شعر بی تو می میرم
منصور یال وردی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
حمیدرضا عبدلی 01 تیر 1395 12:23
با سلام جناب یالوردیبسیارعالیسرودهاید
منصور یال وردی 03 تیر 1395 06:53
درود بر شما جناب عبدلی عزیز ، ممنونم بزرگوار
مریم شانظری 03 تیر 1395 01:54
عالی منصور جان
منصور یال وردی 03 تیر 1395 06:54
سپاس فراوان مریم جان