زیر باران شب و ابر سفید
کودکی بود پر از عشق و امید
با همه همهمه و برق و صدا
لاله می داد به دستان خدا
لاله ها را همه تا روز پسین
هدیه می داد به بیداد زمین
کودکی بود پر از عشق و توان
شانه می زد به افکار جهان
در پس برق و در آن تندی باد
دست او بود کلید شب شاد
هر که می رفت ته کوچه ی قهر
تازه می دید در او خنده ی شهر
نزد گل بود که در آن شب سرد
چیره شد بر تن او چالش درد
زیر باران و در آن ظلمت شب
با تن خسته و تنهایی و تب
رو به بالای خودش کرد و همین
ناگهان شد تن او نقش زمین
بر سر و دست و تنش گل افتاد
دور کرد از نظرش گل را باد
زیر آن ابر و در آن باریدن
غصه اش بود فقط گل چیدن
بعد از آن حادثه و باد شدید
کس دگر کودک بیچاره ندید
گردی از کینه بر آن شهر نشست
شیشه ی عمر گل لاله شکست
این خبرها که به روزنامه رسید
عکسی از کودک و آلاله کشید
صفحه ی اول روزنامه نوشت
"گل فروشی لب پرچین بهشت"
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5