ازخیمه ی جوشان مهرش باز
معجون ِ مرهم با شـرنگ آمد
تا سرسرای بی فنای او ، صد آذرخش تیر و سنگ آمد
جام شراب وصل و وحدت را
بر پـیکر ِ زخمی عـاشق ها...،
بس پربلا کاتب نوشت وباز، جام ِدگر بر جان ِ تنگ آمد
مسـتی ِ او غالـب تـن ها شــد
دل همره و پرریش وهوگویان
بار دگر ریسیده سختی ها ، بر وسوسه دنیای رنگ آمد
پرده نشین ِعشوه گر ،دستی...
در آزمونت، دست ِما بستی...
مهـتاب درراه و قراری باز، از قـافـله آوای زنگ آمد
عاشق کش و معشوق دیـریـنم
صداخم وغمزه،یک نظرباری
درقاف وقـلزم جلوه ات بارا،از نـیل تا میـنای گنگ آمد
جانا کلامی کن، که مـستانه
شوری فـرود آیـد به دلخانه
ساقی؛بده جـامی دگر ما را ،ازعرش او آواز چنگ آمد...