گر شود دنیا چو گوهر، هم به کف آید به من
ور بـدانم هــست آن قـابـل ، بپردازم ثـمن
هم بـپـیچم پـوشـش و لـفافه ای، از بـرگ گل
آورم گـلهـای زیـبا ، بـهر تـزیـین از عدن
در مـیان هـر گـل و بـوته ،نــشـانم از صـفا
شمع رخـشانی برای،شادی ِآن خوش سخن
دور هـر گـل را بـبندم ، بـا بنفشه همچو بند
درکـنار هـر بـنفشه ، سـنبل از کوه و دمن
هم سبدها بافم از نازک نی و زربـفت چــین
هم معطر سازمش، با عطراز مشک خُـتن
مرکب و اسبی مرصّع جویم و برکوی عشق
تا بَـرم این تحفه ی نـاقـابل واندک، به تـن
ایـن نه بس بـاشـد ، بـرای درگـه آن نـازنـین
او که افکنده به مهرش، برتن و جانم رسن
گشت گـیسویـش سفید وقامتش همچون هلال
ساخت باهرمشکل وسرمستی ام آن یاسمن
می دهـم جـانم بـرای آن یگـانه ؛ بی درنگ
آنکه داده طرفه کودک را،هم ازجانش لبن
می دهـم دنـیـا و مـا فــیهـا، بـرای لـحظه ای
تا بیندازد نگاه ازمهر، گر مادر به من ... ... ....
نظر 3
امیر عاجلو 03 بهمن 1400 01:38
!درود
فرهاد احمدیان 25 بهمن 1400 10:15
سلام و عرض درود خدمت جناب توکلی قصیده ای بسیار دلنشین سرودید پاینده باشید
محمد مولوی 02 بهمن 1401 23:54
درود
زادروزتان مبارک