لولی شبگرد !
شیفته ی عالم حیرانی ام
خسته ترین مرد بیابانی ام
درد فراقت نفسم را گرفت
غرقه به گرداب پریشانی ام
در سر من غیر هوای تو نیست
ای تو همه شوق غزلخوانی ام
ای تومرا برده ز خاطر چنین
ازچه دگر باز نمی خوانی ام؟
آمده ام خوبتر از خوب من !
جرعه ای از عشق بنوشانی ام
آمده ام تا که نجاتم دهی
غرقه ی این لُجه ی توفانی ام
بار دگر لب به سخن باز کن
منتظرِ صحبت طولانی ام
رفتی و رگبار نشست و هنوز
زائر آن کوچه ی بارانی ام
پنجره بگشا که دراین پرسه ها
لولی شبگرد خیابانی ام
ای نفس صبحِ بهاران من
میبری ازخویش به آسانی ام
باز در آغاز رهم همچنان
گرچه به سر منزل پایانی ام
بسته دلم نقش به دریای عشق
بی تو در این آینه زندانی ام
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
حبیب رضایی رازلیقی 12 اسفند 1396 01:24
درود استاد
عالی بود شیوا و دل نشین