گفتم به خود نگه کن !
ای روزگار ما را با چشم خود سیه کن
خاک رهیم و گاهی لطفی به خاک ره کن
بی پرده دیدن تو. ای ماه اگر گناه است
رخ بر گشا و ما را آلوده ی گنه کن
در حلقه های زلفِ خم در خمت اسیرم
موی طلا ئیت را چون روز من سیه کن
دیهمی از کواکب ؛ تاجی ز قرص خورشید
می سازم از برایت آن را به سر کله کن
گفتم : به دیده بنگر ؛ آن روی سیمگون را
یعنی که شست و شویی در چشمه سار مه کن
گفتی : در آفرینش ؛ همتای من کسی هست ؟
آیینه را گرفتم.؛ گفتم به خود نگه کن
همچو شفق ؛ نشسته جانم به بام عالم
با شامگاه چشمت عمر مرا تبه کن
مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5