3 Stars

کشکول درویشی !

ارسال شده در تاریخ : 28 خرداد 1397 | شماره ثبت : H946368



کشکول درویشی!


زچشمم می چکد اشکی؛ تو امّا با گرانجانی
سرشکم را نمی بینی و دردم را نمی دانی


اگر رنجیدم و گفتم کلامی دل شکن روزی
به دندان می گزم لب را ؛ پریشان از پشیمانی


بیا بشکاف این دل را و با چشمان خود بنگر
که همچون هیمه می سوزد ز قهر تو به آسانی


شکفتن را امیدی نیست در این عصر بی باران
مگر با چشمه ی لطفت ز دل برگی برویانی


شرابی سرخ می خواهم از آن لبهای گلرنگت
اگر سازی ز روی لطف یک نَم بر من ارزانی


در این کشکول درویشی و در وادی نومیدی
نمانده توشه ی راهی برایم غیر حیرانی


یقین در خواب می دیدم که در شبهای مهتابی
به سوی صبح می رفتیم سر گرم غزلخوانی


چه شد آیا؛ چه پیش آمد که آن آرامش دیرین
بَدل شد ناگهان بر سر نوشتی تار و طوفانی


نقاب شادمانی دارم و با درد جانکاهم
زبیم طعنه خون می گریم امّا سخت پنهانی


نصیبی بردم از عشقت که پیش از من نبرد آخر
نه قارون با زر اندوزی ؛ نه اسکندر به سلطانی


غزل از - مجید شفق


شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 380 نفر 814 بار خواندند

رای برای این شعر
اولین نفری باشید که به این مطلب رای می دهید
تعداد آرا :0


سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا