نیمه شب ها حالِ دل دائم پریشان می شود
ابرِ چشمانم پراب ، از دردِ هجران می شود
دشتِ قلبم خشک شد در حسرتِ دیدارِ تو
لاله خونین گشت و از دوری هراسان می شود
ناله هایم می زند آتش گُلستانْ را ببین
شعله بر اعماقِ جانم چون که مهمان می شود
رازِ دل گفتم شبی بر باد دیدم ناگهان
بادهم از غصه هایم همچو طوفان می شود
من جوانی را به پیری برده ام همراهِ غم
موجِ یادت سویِ من دائم خرامان می شود
خاطراتت عاقبت ویران کُند بنیانِ من
ای خدا ، روحم چرا هرلحظه نالان می شود؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 09 آبان 1399 13:52
.مانا باشید و شاعر
علی مزینانی عسکری 11 آبان 1399 07:31
سلام و عرض ادب
غزلی بسیار زیبا و دلنشین خواندم
دستمریزاد
محمد رضا درویش زاده 11 آبان 1399 07:46
هزاران درود بر استاد و برادر بزرگوارم