مرگ یک شاعر
به یاد فروغ فرخزاد
**************
می کِشم به سوی خیالت پر
نیست فریاد ، در دلم اندک
می باید برساند پیامت را باد
در لبهای خاموش قاصدک
جاده می یابد امتداد و می رسد به افق
شقایق تندر می گردد در آسمان
بغض حلقه میزند در چشم ستاره
می غلطد اشک ، بر روی رنگین کمان
چه کسی دوباره خواهد ساخت
بر روی کاغذ ، خانه ای از جنس آب
با مرگ تو چه کسی اوج میگیرد
تا ورای زمان ، با شاهپر عقاب
می نشیند ماتم بر تن حروف
او کیست که رام کند کلام را بر تن قلم
دریای شعر را نیست دیگر قایقی
در کوچه های عشق ، نمیزند کسی قدم
نیست چشمهایت که کُنَد افسون
شاپرک را برای سوختن در آتش شمع
یا بسازد سرود بُریدن را
برای خسته ای که تنهاست ، در جمع
خشک می شود قطره قطره باران
آشفته اند رنگها ، در جلد پائیز
نشسته بر زمین و می گرید قهرمان
توانش نیست تا کُند با ستم ستیز
مانده از تو اینک یک لبخند
می درخشد چون تبسم بر لبهای ماه
می بارد از پس ابر بر زمین خشک
می سازد برای گامهای رهگذر راه
نیستی و جاریست خون تو در رگهای شعر
می شود از لب شعر تو یک بوسه برگرفت
با نگاه تو به غمهای عالم نگریست
می شود عشق را ، با یاد تو از سر گرفت
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5