آه! آری
باز آمد
آری آمد، آن نسیم زشت خو از آن لطافت
آری آمد، با دلی پُر کین وُ دردی زِ اَعصار گذشته
باد دلی پُر دودوُ گَردی آشنا، از پُشت تاریخ.
آن سِرشت وُ ذات شرش،
آن دوباره پیکر زخمی زِخَنجر، درد بر سر،
رُخ نُمایی را، به معراجِ عزیزان می کند رنگی وُ خواب آلود
آه، هان !
من خوب می دانم
دستها را با تَرَحم می زند بر سَر ولی ، آخِر هِلاکت را به بار آرد
جوانی وُ فتوت
یل مرامی
سر فرازی
همه،
_ همه را باز می سایم
ولی افسوس، یاران را نمی یابم.
عَبث بودن کنارم چُون حصارِ پیچ در پیچی زِ افکار عزیزان می زند حلقه
_ ولی بازهم تکاپ و ُتحرک امده است بامن؟
خَسته بودن ، زنگ بر دل، زَجر بر سر
طاقت پا در نفس خُفتن به سر دارم
ولی باز هم نَهیبی می رسد برمن
صدایی وُ ندایی وُ پیامی
_ آه! آری
ان نَهفته قوت ناچیزوُ برج آلود بر من می زند آهنگ
_نگاهم را ! ، نه پِلکم را دوباره بازو قوت می دهد با نور امیدی
چه امیدی. چه امیدی
ولی باز هم به یاسی می گراید ، رو
بُغض در دل در گلویم باز می ماند
اندک وُ آخر غرورم، می زند پس این عَطَش را تا بر آرد راه !
نابرابر بودنی ما را به فریادی کند میهمان
_ ولی دیگر رمق را در خودم ناچیز می بینم
که دل را خوش کنم اندک
ولی باز هم به امید رهایی، دست می سایم
وَ
می پایم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
پژمان خلیلی 22 آذر 1399 18:17
خَسته بودن ، زنگ بر دل، زَجر بر سر
طاقت پا در نفس خُفتن به سر دارم