« رمز هنر »
آن دیده که بر نقش جهانـش ، نظری نیست
بیچاره زِ نقش جهانـش ، خبری نیست
هـر دیده زِ حیرت ، نگرد جانب عبرت
بـیند که ابص3 کودکی اش، بی پدری نیست
آن دیده که کور است ، ندید است به دنیا
آن را خبرش می کنن، آن را خبری نیست
آن دیده ی خودبین ، که جز این نقش نـبیند
در عالم بینـش ، زِ نگاهـش اثری نیست
این پرده ی اسرار جهان ، هر که نـبیند
آن پرتو کارش ، بـجز از پرده دری نیست
آن کور دلان هـر چه که بودند ، بـرفتند
از آمدن و رفتـن آنهـا ، اثـری نیست
دیوانه که باشد و که دانشـور داناس
از کور دلان، بی خود و دیوانه تـری نیست
رمز هنر این است به دانـش بـگرائید
بی دانشی و خوردن و گشتـن ، هنری نیست
دانایـی و دانـش ، سبـب رشد بشـر شد
نادانی و کوری است ،از آنها بتری4 نیست
در مرحله ی لطف خدا ، خوش نظری هست
آن مرحله در خورد یکی کج نظری نیست
هر خوش سِیری5، یک سـرِ فعلش به خدا بود
جز رأی خدا ، فعل بشر خوش سیری نیست
هرکس که به فکر خودس و خودسری خود
معلوم بُوَد ، فکر مقام دیگری نیست
بِـشمار حسن، رمز هنر چندس و چون است
چیزی بدتر از بی هنـری ، در بشـری نیست
***
3- شاد شدن 4- بد تری 5- خوب سیرت
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5